سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

 

باور نکن



باور نکن تنهاییت را

من در تو پنهانم تو در من

از من به من نزدیک تر تو

از تو به تو نزدیک تر من

باور نکن تنهاییت را

تا یک دلو یک درد داری

تا در عبور از کوچه ی عشق

بر دوش هم سر می گذاریم

دل تاب تنهایی ندارد

باور نکن تنهاییت را

هر جای این دنیا که باشی

من با تو ام تنهای تنها

من با توام هرجا که هستی

حتی اگر با هم نباشیم

حتی اگر یک لحظه یک روز

با هم در این عالم نباشیم

این خانه را بگذار و بگذر

با من بیا تا کعبه ی دل

باور نکن تنهاییت را

من با توام منزل به منزل

پ.ن: شعر مال اصفهانیه. دوسش دارم




نمی شه



 

نمی شه دل به اون عشقی سپرد که

معشوق رو پشت سر

 جا میذاره...




رانندگی



سلام دوستان

چند نفر از دوستان خرده گرفتند که به تازگی خیلی غمگین می نویسی و دل آدم می گیره میاد تو وبلاگت و  اینا... صحبت دوستان رو تا حدی قبول دارم. شاید به خاطر حس و حال این روزام باشه که خودمم نمی دونم چیه! فقط می دونم خوشحال نیستم! انشالله زنده بمونیم و دانشگاه دوباره شروع بشه و سرم شلوغ! فرصت غمگین شدن رو پیدا نمی کنم ! ولی یه چیز رو می دونم که فوق العاده محتاج دعای خیر شما می باشم! تلاش می کنیم شاد بنویسیم! راستی غم هجران با شادی در تناقض است! پست پارادوکس را به خاطر دارید؟ همان!

خب بریم سر خوش و بش خودمان!

این روزها که می ریم رانندگی (نمی دونم چرا به هرکی می گم میخنده! دها نخند جانم!) خلاصه این روزا خیلی جالبه...  به جز اینکه همش میریم تو شیکم ماشین ها و حضرت عزرائیل را به عینه زیارت می فرماییم و در اتوبان ها بوغ پشت بوغ و اینکه مدتیست تهران خلوت شده! (اصلا فکر نکنید از ترس منه همه سوار وسایل نقلیه عمومی میشنا!) و الی آخر تمام مدت این معلم گرام دارند می گن پاتو از رو گاز بردار! لااقل کم کن! امروز دیگه حرصشون گرفت و گفتند: دیشب این برنامه رو دیدی؟ ما هم نیست تلویزیون نمی بینیم! گفتم نه کدوم؟ گفت : شوک! دیدی همشون مشکلشون زیادی گاز دادن بود...

مشکل ما همه جا زیادی گاز دادنه... یه عالمه دست انداز جلومون گذاشتند، یه عالمه تابلوی راهنمایی و رانندگی که بابا نگاه کن حق تقدم با کیه؟ بابا جان اینجا ایست کامل باید داشته باشی حتی اگه به خیال خودت خیابونای اطراف رو ببینی، باید بایستی بی چون و چرا! نگو من به خودم مطمئنم. بایست! تمام شد و رفت! با این وجود و با همه ی این اطلاعات باز هم کار خودمان را می کنیم و وقتی به خودمون میاییم که خیلی دیره خیلی... امروز سر این پیچ ناجور خیابون کاج که همیشه می گفتم بیچاره راننده ها که از اینجا می پیچند، اما غافل از این که سر خودم هم اومد، مثل تمام چیزهایی که فکر می کنیم خدا به دور، ما؟ ابدا! اصلا از این حرفا نزن! به قول آقای شریف زاده مالکیت شخصیت! آخرین حبیه که از دل مومن بیرون میره! ما هم که مومن! خلاصه سر این پیچ مثل بچه های خوب آینه رو دیدم که برم به چپ، خدایی ماشین نبود اما ییهو یه پرایدی پیداش شد و نزدیک بود که... معلم! گفت ندیدیش، گفتم تو آینه نه! گفت تو نقطه کورت بوده... آره مادر جان اینم یکی دیگه... نقطه ی کور! حالا هی بگو من خودم همه چیزو می دونم من به خودم مسلطم، من عقل دارم! شعور دارم! میدونم هیچی نمی شه... آخر بچه ی خوب با نقاط کور می خوای چی کار کنی؟ باز به قول این معلمه  که به من میگه الله بختکی جواب میدی (:دی) میخوای الله بختکی بری جلو بادا باد؟ نه جانم پیچیده تر از این حرفاست... ماها هنوز خیلی تابلوی آموزش رانندگی رو پیشونیم می خواهیم با یه برچسبه احتیاط کن رو قلبمون که تصادف نکنیم...

اصلا فکر نکنید این تفکرات عالمانه حین رانندگی بوده ها :دی




حسرت



چقدر سخته عاشق کسی باشی و اون قرار باشه انتخابت کنه و این احتمال زیاد باشه که تو برای همیشه فقط حسرت داشتن اونو داشته باشی . . .

آره

سخته خیلی سخت...




آه



قلبم به درد اومد...

خدا...




دنیای بی مرام



دنیا را بد ساختند!
کسی را که دوست داری، دوستت ندارد!
کسی که تودوستش نداری دوستت دارد!
اما کسی که تو دوستش داری و او هم دوستت دارد، به رسم و آیین زندگانی به هم نمیرسید
و این رنج است زندگی یعنی این!!!!
(دکتر علی شریعتی)

پ.ن: برداشتی نکنید...




عفو



فاعفوا

          فاصفحوا

                      واغفروا

ببخش

         نادیده بگیر

                    و فراموش کن




گرگ



گرگها زیاد شده اند زیاد خیلی زیاد...

نمی توانم گرگ و چوپان را از هم تشخیص دهم

خدا را شکر که صاحبی دارم تمثال فنعم الامیر...

که نه چوپان مرا دایه ی بهتر از مادر شود

و نه چمنزارها مرا سیراب خواهند کرد

تنها دل خوشیم تویی و داشتنت و بودنت

باور کن

همین

مرا نگاه نکن و لیکن

باور کن

جز تو هیچ ندارم هیچ

همین و دیگر هیچ




محب



روز وا نفسا تو را داریم و بس
از محبت بر جبین ما همه

 ثبت کن
هذا محب الفاطمه
یا زهرا س




پارادکس



همه به اصطلاح تلاش می کنند که در شب نیمه شعبان

لااقل این یک شبه را هم که شده است

همه چیز را بر قید صحیح بگردانند

اما غافل از آنند که همه چیز لاجرم بر پایه ی تناقض می چرخد

اصل، اصل پارادکس است و لا غیر!

شیرینی ها تلخند

هرآنچه اسما تازه کننده ی گلوست، گلو را خشک می کند و سرفه امان را می برد

شروع انتظار باید باشد و اما

انتظار دار فانی را وداع گفته است!

اوج غم است اما

آنچنان خوشحالند که گویی مولود را در آغوش خود دارند!

همه باید موذن نور باشند

اما نماز ها همگی قضا رفته اند!

باز هم بر این تناقض بگویم؟

...

بیش از این شرم است و دیگر هیچ

الهه.ی

 




<      1   2   3   4   5      >

Copyright © 2007, Design By HarimeYas.ir