سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

 

حدیث



ارزش هر انسانی به اندازه چیزی است که ان را نیکو می پندارد و حکمت گمشده ی مومن است...

امام علی علیه السلام

پ.ن: امروز امتحان اندیشه 2 داشتم فردا تاریخ امامت که یه عالمه اش مونده! از جمله ی بالا تو کتاب خوشم اومد... ماها دنبال چیم؟

چهارشنبه هم دو تا امتحان سخت دارم:  آمار احتمال مهندسی، زبان ماشین همون اسمبلی! دعا کنید بد نیستا... آمار که نخوندیم و داریم از استرس دار فانی را وداع می گوییم، اسمبلی هم که هرچی می خونم چیزی نمی فهمم... L

خسته شدم از امتحانا!!!

 امتحان!

من واقعا اینجوریم، منتها بازی نه! اینترنت آخر منو مشروط می کنه!

امتحان

احتمالا از اونجا که 4شنبه هم دو تا امتحان دارم و جفتش نفس گیر سر امتحان این شکلیم! بد شانسی تقلبم بلد نیستیم! بلد باشیمم عذاب وجدانش لهمون می کنه!

این همه مقدمه چیدم که بگم بابا

التماس دعا




مرگ؟؟!!



ان الموت حق...

دوشنبه 23 دی ماه:

-          سلام، چطوری؟ خوبی؟ زهرا قراره یه سری تقدیرنامه واسه بچه هایی که تو نشریه مطلب دادند بزنیم تا هم ازشون تقدیر شه هم تشویق شه...به نظرت کی بدیم؟

-          خوبه، اول ترم بعد...

-          دیگه چه خبر؟

-          ...

4شنبه صبح 25 دی ماه، دور روز بعد...

-          7:01 دقیقه صبح:

زهرا: الهه بعد از امتحان ساختمان داده هستی یه کم بحرفیم درباره اردوها؟

الهه: آره عزیزم، حتما.

-          11 صبح بعد از امتحان:

تماس با زهرا = بوق آزاد و بس...

پیامک: زهرا درمانگاهه، شما همکلاسیشید؟

بدون پاسخ دادن به اس ام اس همراه با یکی از بچه ها میریم درمانگاه دانشگاه...

·         خانم کجا میرید؟

دوستمونو آوردند اینجا، دنبالشیم...

·         دختره یا پسر؟!!!!!!!!!!!!!!!!(واقعا با تیپ و قیافه ما این سوال جالب بود بسی جالب...!!!)

خانوووم...

·         فقط یه آقا رو آوردن اینجا

دانشکده: ساعت 11:30

o        فلانی تو اینجا چی کار می کنی؟... به زهرا اس ام اس دادم، یکی گفت بیمارستانه...بیمارستان؟چرا؟...توراه تصادف کرده، شکستگی نداشته، شوک بدی بش وارد شده و ضرب دیده و کوفتگی، 10 روز باید استراحت کنه...

وسط امتحاناست... آموزش گفت: باید حذف ترم یا حذف پزشکی کنه...

شب:

زهرا: حال روحیم... دوست دارم همش بخوابم یادم نیاد چی شده، دعا لازمم خیلی...

حال حوصله داری بهت بزنگم؟

زهرا: حوصله حرف زدن ندارم، اصلا

--------------------

خدا رو شکر به خیر گذشته، زهرا از درساش افتاد، اونم یه ترم... نمی دونم چرا این قدر دوباره یاد مرگ افتادم، به قول آقای شریف زاده: که ایشونم نقل می کردند: کفی بالموت واعظا... خود مرگ به تنهایی بهترین واعظه واسه هممون... ما آدما از چند لحظه دیگه مون خبر نداریم، زهرا شاید 5 دقیقه بعد از مسیجی که به من داد... در صورتی که اصلا....

مولای یا مولای: انت العزیز و انا الذلیل و هل یرحم الذلیل الا العزیز...

ماها خیلی باید به خودمون یادآوری کنیم که آقاجون حتی یه ثانیه ات هم دست خودت نیست...حتی یه اپسیلون هم نمی تونی به خودت تکیه کنی... یاد شیلا به خیر، دو روز مونده به نامزدیش وقتی داشت شیشه ها رو تمیز می کرد از ساختمون پرت میشه وبدرود.... به همین راحتی....

فکر می کنیم قراره زندگی کنیم.. بعد ازدواج، مادر یا پدر... مادر بزرگ و... 70 یا 80 سالمون شد حالا اون موقع به مرگ فکر می کنیم...

ان الموت حق، انا ناکرا و نکیرا حق

و باز هم با خودم تکرار می کنم...

کفی بالموت واعظا...

                                                     دعا...

مرگ....




فکه...کربلا....



فکه...

...

تاریخش معلوم شده، اردوی جنوب امسال را می گویم...دلم به اضطراب افتاده که نکند امسال مرا به خیل راهیان نپذیرند... که اگر این شود...نه...

فکه

می گفت بعد از یکی از جنگ ها، آمد پیش مولا علی علیه السلام... گفت آقا یکی از بستگانم خیلی دوست داشت در این جنگ همراه شما باشد اما نتوانست... مولا فرمودند: آیا واقعا دلش همراه ما بود؟ گفت: بلی. حضرت فرمودند به راستی که او همراه ما بوده است چه بسا کسانی که هنوز به دنیا نیامده اند و هنوز در اصلاب پدران و ارحام مادرانشانند اما با ما در این جنگ بودند...

ما هم عملیات بدر داشتیم... خیبر...

چندی پیش سیما فکه را نشان میداد، جمعی ظهر عاشورا را آنجا سپری می کردند...

دلم خیلی هوای جنوب را کرده است... خیلی...

فکه

دلم هوای دوکوهه را کرده، چذابه، شلمچه، اروند، فکه.. آری فکه... یاد فکه چقدر مناسب حال و هوای این روزهاست...فکه...

شنیده بودم که تعدادی از شهدای فکه از تشنگی طاقت فرسای منطقه جان سپردند، مزه تشنگی فکه را خود درک کردم، آری درست زمانی که مهلت فخلع نعلیک به اتمام رسیده بود، وداع بر لب کفش های دنیایمان را به پا کردیم  و از منطقه خارج شدیم و همگی دنبال جرعه ای آب... فقط یک جرعه...

fakke

فکه تمامی رمل بود، راه رفتن روی آن سخت بود چه رسد به دویدن... شاید به خاطر همین تلاش مضاعف برای راه رفتن در آن بود که بسیار زود تشنگی بر آدمی چیره می شد، در روضه های پسر فاطمه سلام الله علیها بسیار شنیده ایم که رمل ها نمک زخم ها می شدند...

کودکان تشنه لب، غروب عاشورا، پس از سوزاندن خیمه ها روی همچنین رمل هایی می دویدند...

یا رقیه...

فکه

یا زینب...

فدای لب تشنه ات حسین...

...

چقدر فکه و کربلا به یکدیگر می مانند...نه؟

فکه

یا زهرا سلام الله علیها 




یاران ناب دوست دارم...



سلام!

از آدمایی که یهو تصمیم می گیرند دیگه ننویسند و بی دلیل وبلاگشونو رها می کنند خوشم نمیاد اما... 

تصمیم گرفتم تا مدتی به نسبت طولانی یا شاید هم همیشگی در وبلاگ یاران ناب ننویسم...

شاید یه روز! یه ماه، شیش ماه، یه سال، یا شایدم هیچ وقت...

به دلایلی کاملا شخصی...

یه وبلاگ دیگه درست کردم تو اون می نویسم

فعلا وقت ندارم اگه داشتم به تک تک وبلاگ هایی که دوست داشتم سر می زدم و خونه ی جدیدم رو معرفی می کردم

دوستان خواستند اطلاع بدن بهشون معرفی می کنم!

یاران ناب دوست دارم...

باهات زندگی کردم...

لحظه های زندگیمو ثبت کردم...

دو تا از بهترین سفرهای زندگیم و...

شاید مسخره باشه اما بغض عجیبی رو دلم نشست به خاطر ترک کوتاه مدت یاران ناب یا شایدم ابدی اش...

اگه از این وبلاگ و خوندنش چیزی عایدتون شده واسم دعا کنید البته بعید می دونم شده باشه!!!

بریم مدار بخونیم!

التماس دعا

و در نهایت

یک دانه اشک

و

خداحافظ...

یا زهرا س




فوری فوری



سلام!

فوری                                     فوری

اگه برام دعا نکنید مشروط میشم!!!

دو تا میان ترم! یه تحویل پروژه! دو امتحان عملی! یه آز فیزیک 2! یه عالمه پایان ترم! یه سری کار جانبی!

و

محرم....

دوستان جون من دعا کنید اوضاع خیطه!

نذری مذری نمی دونم یه کاری کنید از خجالتتون در میام انشالله!

دها! پاشید برید واس من دعا کنید جا اینکه وبلاگ بخونید!!!

عجبا!

قول می دم از ترم بعد بچه ی خوبی بشم! خدایی این ترم خیلی سرم شلوغ بود خیلی...

زت زیاد




محرم... غزه...



 محرم آمد.... 

پ.ن: گوله گوله آدم داره تو غزه جون میده...

یه عالم مادر شیون می کنند و ما داریم می نویسیم؟؟؟

جمع کنید بساطو بابا!

دلتون خوشه؟

با این کارا نه دردی از غزه دوا میشه نه اسراییل کوتاه میاد...

چه فایده داره؟؟؟

البته یه فایده داره، اونم این که دلتونو خوش کنید که یه کاری کردید!!!

اما این جور کارمون هم بخوره تو سر خودم هم ...

استغفرالله!

خودتونو گول نزنید...

رهبر با کلامشون رسوندند که وظیفه چیه...

خبرگزاری فارس: رهبر معظم انقلاب اسلامی فرمودند: همه‌ مجاهدان فلسطین و همه‌ مؤمنان دنیای اسلام به هر نحو ممکن موظف به دفاع از زنان و کودکان و مردم بی‌دفاع غزه‌اند و هر کس در این دفاع‌ مشروع و مقدس کشته شود شهید است.
به گزارش خبرگزاری فارس به نقل از پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری، حضرت آیت الله خامنه‌ای در پیامی درباره مصیبت هولناک قتل عام مردم مظلوم غزه همچنین با اعلام عزای عمومی در روز دوشنبه افزودند: امید آن خواهد داشت که شهید غزه در صف شهدای بدر و اُحد در محضر رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌وآله‌ محشور شود.
متن پیام به این شرح است:
بسم الله الرحمن الرحیم
انا لله و انا الیه راجعون
جنایت هولناک رژیم صهیونیستی در غزه و قتل‌عام صدها مرد و زن و کودک مظلوم، بار دیگر چهره‌ی خونخوار گرگهای صهیونیست را از پشت پرده‌ی تزویرِ سالهای اخیر بیرون آورد و خطر حضور این کافر حربی را در قلب سرزمینهای اُمت اسلام، به غافلان و مسامحه‌کاران گوشزد کرد. مصیبت این حادثه‌ی هولناک برای هر مسلمان بلکه برای هر انسان با وِجدان و با شرف در هر نقطه‌ی جهان بسی گران و کوبنده است، ولی مصیبت بزرگتر سکوت تشویق‌آمیز برخی دولتهای عربی و مدّعی مسلمانی است. چه مصیبتی از این بالاتر که دولتهای مسلمان که باید در برابر رژیم غاصب و کافر و محارب، از مردم مظلوم غزه حمایت میکردند، رفتاری پیشه کنند که مقامات جنایتکار صهیونیست، گستاخانه آنها را هماهنگ و موافق با این فاجعه‌آفرینیِ بزرگ معرفی کنند؟
سران این کشورها چه جوابی در برابر رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌و‌آله خواهند داشت؟ چه جوابی به ملتهای خود که یقیناً عزادار این فاجعه‌اند خواهند داد؟ به یقین امروز دل مردم مصر و اردن و سایر کشورهای اسلامی از این کشتار، پس از آن محاصره‌ی طولانی غذائی و داروئی لبالب از خون است.
دولت جنایتکار بوش در واپسین روزهای حکمرانی ننگین خود با همدستی در این جنایت بزرگ، رژیم آمریکا را بیش از پیش روسیاه کرد و پرونده‌ی جرائم خود را به عنوان جنایتکار جنگی قطورتر ساخت. دولتهای اروپائی با بی‌تفاوتی و شاید همراهی خود در این فاجعه‌ی بزرگ،‌ یکبار دیگر دروغ بودن ادعاهای طرفداری از حقوق بشر را ثابت کردند و شرکت خود در جبهه‌ی ضدیت با اسلام و مسلمین را نشان دادند. اکنون سئوال من از علماء و روحانیون جهان عرب و رؤسای ازهر مصر این است که آیا هنگام آن نرسیده است که برای اسلام و مسلمین احساس خطر کنید؟ آیا هنگام آن نرسیده است که به واجب نهی از منکر و کلمةُ حقٍ عندَ امامٍ جائر عمل کنید؟
آیا عرصه‌ی دیگری عریان‌تر از آنچه در غزه و فلسطین در جریان است در همدستی کُفار حربی با منافقان امّت برای سرکوب مسلمانان لازم است، تا شما احساس تکلیف کنید؟
سئوال من از رسانه‌ها و روشنفکران جهان اسلام و بویژه جهان عرب آن است که تا چه هنگام به مسئولیت رسانه‌ئی و روشنفکری خود بی‌تفاوت خواهید ماند؟ آیا سازمانهای حقوق بشرِ رسوای غرب و شورای باصطلاح امنیت سازمان ملل بیش از این هم ممکن است رسوا شوند؟
همه‌ی مجاهدان فلسطین و همه‌ی مؤمنان دنیای اسلام به هر نحو ممکن موظف به دفاع از زنان و کودکان و مردم بی‌دفاع غزه‌اند و هر کس در این دفاع‌ مشروع و مقدس کشته شود شهید است و امید آن خواهد داشت که در صف شهدای بدر و اُحد در محضر رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌وآله‌ محشور شود.
سازمان کنفرانس اسلامی باید در این شرائط حساس به وظیفه‌ی تاریخی خود عمل کند و جبهه‌ی یکپارچه‌ئی به دور از ملاحظه‌کاری و انفعال، در برابر رژیم صهیونیستی تشکیل دهد. باید رژیم صهیونیستی به وسیله‌ی دولتهای مسلمان مجازات شود. سران آن رژیم غاصب باید به جرم این جنایت و نیز محاصره‌ی طولانی مدّت، شخصاً محاکمه و مجازات شوند.
ملّتهای مسلمان میتوانند با عزّم راسخ خود این مطالبات را تحقّق بخشند و وظیفه‌ی سیاستمداران و علما و روشنفکران در این بُرهه بسی سنگین‌تر از دیگران است.
اینجانب به مناسبت فاجعه‌ی غزه روز دوشنبه را عزای عمومی اعلام میکنم و مسئولان کشور را به ادای وظائف خود در این حادثه‌ی غم‌انگیز فرا میخوانم.
وَ سَیعلَمُ ‌الذین ظَلَموا اَیّ مُنقلبٍ یَنقلبون.
سیّدعلی‌ خامنه‌ای
8/دی/1387
29/ذی‌الحجة‌الحرام/1429
انتهای پیام/
اللهم عجل لولیک الفرج...

التماس دعا

راستی، ببخشید اما عرب جان خاک بر سرت خاک...گل کاشتی




انتظار...



به نام خدا

واقعا نمی خواستم بنویسم اما نشد یا نه بهتر بگم نتونستم...

اومد خونه، روزه بود، از صبح با بچه های فسقلی سر و کله زده بود، آخه معلم کلاس اول ابتدایی بود، سحری نخورده بود و ضعف داشت کمی سر درد هم که خوابی کوتاه بدترش کرده بود چاشنی حال و احوالش شده بود...

ساعت 4 بود و تا اذان یک ساعت باقی، با بچه ها خداحافظی کرد و رفت... تنها می خواست چند قلم خورده ریز بخرد و بازگردد. بچه ها سفره افطار را آماده کردند اما او هنوز نیامده بود، ساعت 6 شد نیامد...و 7 و او هنوز نیامده بود، پدر خانه که آمد با نبودن مادر خانه، به دلهره افتاد، او هم خسته بود و چیزی نمی خورد، فقط دعا می کرد...نمی دانست کجا برود و دنبال همسرش بگردد...بچه ها کم کم و آرام آرام اشک از دیدگانشان جاری شد، با نفس های عمیق و پنهان کردن چشمهایشان از پدر می خواستند تسلی دل او باشند...پدر مشغول نماز می شود...می خواهند حرکت کنند و به دنبال مادر بگردند، اما نمی دانند کجا بروند...پدر دنبال پسر می گردد چرا که در این شرایط می داند به تنهایی نمی تواند کاری از پیش ببرد و نیاز به پشتوانه ای دارد به یک مرد دیگر... اما پسر را نمی یابد. سردرگم است، نگرانی در چشم هایش موج می زند. مادربزرگ خانه که پسرش را در آن حال می بیند تاب نمی آورد... اما او هم نمی تواند مرحم دل مرد و فرزندانش باشد...با هرصدای زنگ تلفن همه از جا برمی خیزند و نگاه های نگران همدیگر را دنبال می کنند... نه باز هم او نبود...ساعت نزدیک 9 شده...

پدر کم کم می خواهد خود آماده شود و به بیمارستان ها و ...تا شاید از او نشانی بیابد...

زنگ در خانه به صدا در میاید... بچه ها با دیدن مادر بغض های در گلویشان می ترکد و دیگر بی هوا بلند بلند گریه می کنند و خدا را شکر...و پدر مشغول به نماز می شود....

مادر در راه کارش طول می کشد اما تلفنی برای تماس پیدا نمی کند... او هنوز روزه بود و هیچ نخورده بود و در سرما به عشق فرزندانش به دنبال امورات آنها مشغول.

فرزندان می گفتند صدای زنگ در و دیدن روی مادر بهترین و آرامش بخش ترین لحظه ی زندگی بعد از آن انتظار کشنده بود، انتظاری که در ثانیه ثانیه آن آرزوی مرگ خویشتن و سالم بازگشتن مادر را می نمودی...

چقدر در انتظار مولایمان هستیم؟ اصلا منتظر هستیم؟ نگرانی چی؟ آیا در چششمانمان موج می زند؟ آیا از انتظار آنچنان به درد می آییم که بگوییم روحی و ارواحنا فداک... متی ترانا و نراک...جمعه ها یک به یک می آیند و می روند و در پایان هر جمعه با غمی که در دلهایمان می نشیند و دنبال منشا و دلیل آن می گردیم تازه یادمان می افتد که آری امروز جمعه بود... یک جمعه دیگر هم گذشته و مولایمان نیامدند... یک جمعه دیگر هم از عمر من کم شد و جوانی ام رو به اتمام... و ما هنوز سردرگم مشغولیات زندگی هستیم و غافل... منتظر واقعی کجا و امثال من کجا...

همه جا بروم به بهانه ی تو              که مگر برسم در خانه ی تو

همه جا دنبال تو می گردم             که تویی درمان همه دردم

یا اباصالح مددی مولا یا اباصالح مددی مولا یا اباصالح مددی...

نشوم به جز از تو گدای کسی            بوی تو بکشم من به هر نفسی

که تو لیلی من مجنونی           همه ی هست من دلخونی

یا اباصالح مددی مولا یا اباصالح مددی مولا یا اباصالح مددی...

اگرم نبود دلی لایق تو          نظری که دلم شده عاشق تو

من نالایق به تو دل بستم            نکشی دامان خود از دستم

یا اباصالح مددی مولا یا اباصالح مددی مولا یا اباصالح مددی...

دل خود زده ام گره بر در تو           چه شود برسم بر محضر تو

به خدا هستی همه ی هستم        به تو دل بستم به تو پا بستم

یا اباصالح مددی مولا یا اباصالح مددی مولا یا اباصالح مددی...

امام زمان عج: برای تعجیل در فرج بسیار دعا کنید که فرج من فرج شما نیز هست...

پ.ن: دارم می رم خوابگاه... دعا کنید بتونم پروژه مو بنویسمو به درسام برسم... خیلی کار دارم.

خداحافظ

یا زهرا س




آه...



دیگر حالمان از این همه ریا و تظاهر دارد به هم می خورد! حتی از اینکه الان دارم بیان می کنم که خود گونه ای دیگر از آن است و باز حتی همین حرفم و حتی همین...آه...

ما آدمها گاهی چقدر بچه می شویم... حرفهایی از دهنمان از سر احساس بر می آید که اندکی بعد و حتی گاهی چند ثانیه بعد متوجه می شویم که چه خبطی مرتکب شدیم و باز قول می دهیم به خودمان! درست همانند قول های قبلی و همه شان عمرشان از لذت شیرینی یک بستنی در دهان کودکی کمتر!

خدای من دارم ازت دور می شوم! با من چه شده... تو که دستانم را رها نمی کنی من دارم کدامین سو می روم که خود را گم کردم؟ مرا چه شده؟ فقط خودم و خودت هستی که می دانی چه می گویم... فقط خودت...چرا که جز تو مولایی ندارم...انا عبدک الضعیف... با خود می گویم نکند باز زمان امتحانات شده که یاد تو افتادم اما نه! مدتیست که دارم اذیت می شوم و نمی دانم مرا چه شده! چه کرده ام که هر روز دریغ از دیروز...و هم اکنون به اوج خود رسیده... باید به عقب برگردم شاید متوجه شوم که چه باعث شده که این قدر.... آه...

خدا نمی دانم واقعا نمی دانم یعنی می دانم، می دانم که چطور باید شکر تو را نمود و چقدر بابت تمامی لحظاتم شکرت را بگویم اما چه سود که تصور می کنم فقط می دانم که اگر در وادی عمل بودم الان حال و اوضاع خیلی چیزها اینطور که الان است نبود...شکرگذار نبودن عین شرک است و بو نبردن از توحید... رک بگویم همان بی دینی است، شکر به معنای گذاشتن هر چیزی در جای خودش... اما الان کدامین عملم و رفتار و کردارم همان است که باید؟...آه...

دیروز یک بنده ات بدجور حالمان را گرفت... از تو کوچک تر باشد اما با حرفهایش له شی، نه اینکه حرف بدی بزند بلکه از زیادی خوب بودن و پاک بودنش احساس کنی می خواهی منفجر شی و سرت را محکم بکوبی به تیر آهن های ساختمان جلوی دانشکده! و باز هم آه...

آری جز این آه کشیدن و نفس عمیق کشیدن کاری بلد نیستم و باز هم مدتی کوتاه که بگذرد تمامی این حرف هایم فراموش خواهد شد و شیفته ی خود خواهم بود!!! آری آه...

تا مدتی حرفی نیست...




Copyright © 2007, Design By HarimeYas.ir