سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

 

سوتی



زیادی اینجا مثبت شد! کمی می طنزیم!

کم نیست تعداد سوتی های که می دهیم! شده ایم ام السوتی فی الدانشگاه و غیره و ذلک

آخری که دادیم این بود.

دوستی آمد و گفت: اصلا آماده نیستم، گفتم:برای چی؟ گفت برای رفتن، گفتم: کی آماده است؟ هیچی نگفت،

بعد گفتم مگه می دونی کی قراره بری؟ گفت: آره سه شنبه! هاج و واج نگاهش کردم!

پ.ن: این رفیق نامرد ما سه شنبه داره میره مکه! ( بعدا بهش گفتم فک کردم داری میمیری! از سوتی یه کم اونور تر بود نه؟!)




جوانی



جوانیت را غنیمت بشمار که فرصت برای خواب زیاد است... به این دنیا نکشید سالها قرار است در 2 متر جا بخوابی... بدون اینکه کسی بیدارت کند...

پ.ن: مادربزرگم چند سالیست با ما زندگی میکند، بیشتر خواب است تا بیدار...

پ.ن: رستگاران فقط برای پیگیری ماجرایش نیست، انهمه قبر را دیدی؟ فکر می کنی خیلی طول میکشد که آنها پر شود؟ ظرف یک هفته تمامش پر می شوند...

پ.ن: غسالخانه جای خوبیست... کفی بالموت واعظا...

پ.ن: مرگ خیلی نزدیکتر از اون چیزیه که فکرش رو می کنیم، خیلی نزدیکتر... یاد شیلا به خیر! دو روز مونده بود به نامزدیش که از بالای 4 طبقه پرت شد پایین و ...




مرگ؟؟!!



ان الموت حق...

دوشنبه 23 دی ماه:

-          سلام، چطوری؟ خوبی؟ زهرا قراره یه سری تقدیرنامه واسه بچه هایی که تو نشریه مطلب دادند بزنیم تا هم ازشون تقدیر شه هم تشویق شه...به نظرت کی بدیم؟

-          خوبه، اول ترم بعد...

-          دیگه چه خبر؟

-          ...

4شنبه صبح 25 دی ماه، دور روز بعد...

-          7:01 دقیقه صبح:

زهرا: الهه بعد از امتحان ساختمان داده هستی یه کم بحرفیم درباره اردوها؟

الهه: آره عزیزم، حتما.

-          11 صبح بعد از امتحان:

تماس با زهرا = بوق آزاد و بس...

پیامک: زهرا درمانگاهه، شما همکلاسیشید؟

بدون پاسخ دادن به اس ام اس همراه با یکی از بچه ها میریم درمانگاه دانشگاه...

·         خانم کجا میرید؟

دوستمونو آوردند اینجا، دنبالشیم...

·         دختره یا پسر؟!!!!!!!!!!!!!!!!(واقعا با تیپ و قیافه ما این سوال جالب بود بسی جالب...!!!)

خانوووم...

·         فقط یه آقا رو آوردن اینجا

دانشکده: ساعت 11:30

o        فلانی تو اینجا چی کار می کنی؟... به زهرا اس ام اس دادم، یکی گفت بیمارستانه...بیمارستان؟چرا؟...توراه تصادف کرده، شکستگی نداشته، شوک بدی بش وارد شده و ضرب دیده و کوفتگی، 10 روز باید استراحت کنه...

وسط امتحاناست... آموزش گفت: باید حذف ترم یا حذف پزشکی کنه...

شب:

زهرا: حال روحیم... دوست دارم همش بخوابم یادم نیاد چی شده، دعا لازمم خیلی...

حال حوصله داری بهت بزنگم؟

زهرا: حوصله حرف زدن ندارم، اصلا

--------------------

خدا رو شکر به خیر گذشته، زهرا از درساش افتاد، اونم یه ترم... نمی دونم چرا این قدر دوباره یاد مرگ افتادم، به قول آقای شریف زاده: که ایشونم نقل می کردند: کفی بالموت واعظا... خود مرگ به تنهایی بهترین واعظه واسه هممون... ما آدما از چند لحظه دیگه مون خبر نداریم، زهرا شاید 5 دقیقه بعد از مسیجی که به من داد... در صورتی که اصلا....

مولای یا مولای: انت العزیز و انا الذلیل و هل یرحم الذلیل الا العزیز...

ماها خیلی باید به خودمون یادآوری کنیم که آقاجون حتی یه ثانیه ات هم دست خودت نیست...حتی یه اپسیلون هم نمی تونی به خودت تکیه کنی... یاد شیلا به خیر، دو روز مونده به نامزدیش وقتی داشت شیشه ها رو تمیز می کرد از ساختمون پرت میشه وبدرود.... به همین راحتی....

فکر می کنیم قراره زندگی کنیم.. بعد ازدواج، مادر یا پدر... مادر بزرگ و... 70 یا 80 سالمون شد حالا اون موقع به مرگ فکر می کنیم...

ان الموت حق، انا ناکرا و نکیرا حق

و باز هم با خودم تکرار می کنم...

کفی بالموت واعظا...

                                                     دعا...

مرگ....




Copyright © 2007, Design By HarimeYas.ir