مدتیست بس طویل که در خانه رسم شده است، صبح روز امتحان ندای خدایا مرا ببخش امتحان دهنده به آسمان بلند است، که معبودا این بار رحم بنما و مدد رسان، زین پس پیمان می بندم که دیگر درس می خوانم...!!!
این روزها بازار خدایا مرا ببخش در خانه مان گرم است!
یه نکته ی جالب که من باید همیشه تو امتحانام رعایت کنم اینه که خدایی نکرده یه وقت یادم نمونه ماشین حساب بردارما
حیفه یه وقت زبونم لال ماشین حساب داشته باشم تا بتونم به جواب برسم!
سر یه امتحان که مجبورا ماشین حساب قرض گرفتیم
سر امتحانی دیگر ماشین حساب قرض کردیم و جایتان خالی جناب ماشین حساب خراب بودند و پس از امتحان بفهمیدیم!
بار دیگر ماشین حسابی از اهل و عیال دزدیدیم که در هنگام امتحان فهمیدیم که شماره ها را نصفه نشان می دهد و باید هوش به خرج بدی که خب در ما نبود (بماند که این خراب کردن این ماشین حساب هم کار خودم بود!)
یک بار دیگر که طی یک عملیات انتحاری(بخوانید شهادت طلبانه)ماشین حساب برادر را کش رفتیم، سر امتحان یکهو قاط زد و مجبور شدیم یک ربعی از امتحانی که بسی سخت بود را به تنظیمات تنظیماتش بپردازیم!
این بار هم که مصمم شدیم دیگر به این امتحانی که مثلا برایش آماده ایم رحم کنیم، ماشین حساب گرامی را روی میز جا گذاشتیم! اصلا خیال نکنید که خواب ماندیم و دیر شده بود و الی آخر ها... خوبیت نداره پشت سر وبلاگ نویس حرف بزنیدا! شوگوم نداره!
الحمدلله و المنه هم که به شکرانه ی (ی) بودن فامیلیه اجدادمان ، همواره در امتحانات از 4 طرف محصور به ذکور هستیم و خبری از دوست و رفیقی برای مدد (تقلب در کارمان نیست، چقدر بدبینید!) و گرفتن ماشین حساب نیست.
پ.ن: دیروز مجبور شدم از پسری که کنارم بود ماشین حساب بگیرم که بدترین و سخت ترین کاری بود که در امتحانی انجام داده بودم! زیر منت رفتن اونم زیر منت یک پسر، اون هم اوشون! کاش لااقل یکی دیگه بود! بماند که ما هم پرروییم! :دی
پ.ن: بنده خدا بدجور کپ کرده بود...
درست تو لحظه ای که امتحانی که خیلی براش زحمت کشیدی رو خراب کردی و نگران 3 تا پروژه و یه امتحان عملی هستی
درست تو لحظه ای که دستت داره میشکنه و دیگه نمی تونی کیفت رو نگه داری
چرا باید کسی رو ببینی که مدام از دیدنش فراری هستی؟؟؟
اوف...
چرا بعضی مسائل برای بعضیا و انجام دادنش براشون راحته؟
چرا اصلا وقتی نمی دونی می خوای چی کار کنی یه چیزی رو شروع می کنی؟ که راه بری رو روحیات یه نفر؟
به همین سادگی؟!!!
خیلی باحالی بابا
باز هم جواب سوالهایم را نمی دانم...
و تنها جوابم: شاید من حساسم!!!
راستی، خدایا باز هم داری امتحانم می کنی؟
تا یه چیزی پیش میاد یه کم به خیالم بهت نزدیک میشم
اینقدر امتحانای سخت میندازی جلوم که...
نمی خوام کم بیارم...
تو که می دونی کم میارم و بعدش افسوس می خورم دیگه جرا؟؟؟
کمکم کن...
التماس دعا
یا زهرا س
پ.ن: امروز شاد و سرحال بودم اما یهو ... باید قوی کنم خودم رو... خیلی لوس شدم! برام دعا کنید.
پ.ن: حالم از این اتفاقات اتفاقی که این چند روز پشت سر هم برام داره اتفاق میفته ناجور بده... همین
داداش قهری با ما مشتی؟
خیلی دلم برات تنگ شده...
هرچقدر ازم فراری باشی اینقدر میام طرفت تا نرم شی...
من از رو برو نیستم! مثل همین چند سال گذشته؟
راستی چند سال شده؟
اینکه داداشمیو میگم...
اوه...
محل بده حاجی...
نمی خوای رخصت بدی؟
باشه...
دوست داشتن،
هر قدر زیاد، هر قدر صادقانه، هر قدر واقعی
فرقی ندارد؛
آن نامحرمیتی را که در رساله ی عملیه ی مرجع تقلیدت آمده،
از بین نمی برد.
دوست داشتن،
آدم ها را به هم محرم نمی کند؛ به همین سادگی!
پ.ن:برگرفته از وبلاگ http://hejab.persianblog.ir/post/410
اتفاقات تصادفی
آیا مطلقا تصادفی اند؟
یا دلیلی دارند و من و تو بی خبر؟
دلگیر دلگیرم
از غصه میمیرم...
مرا مگذار و مگذر...
چرا بعضی از پسرا (بخونید همه!) دخترا رو تا این حد احمق فرض می کنند؟
بدتر از اون اینکه چرا بعضی از دخترا (همون بعضی بخونید!) تا این حد احمقند؟
خدیا آنی و کمتر از آنی مرا به حماقت رها نکن!
پ.ن: ببخشید بی ادبی شد! جز با این کلمات نتونستم خالی بشم...
پ.ن: امروز یک کلمه هم نتونستم درس بخونم.یه عالمه هم دلیل بیخود داشت. نگران مدارهای الکترونیکی هستم!
التماس دعا-یا زهرا س
حاج آقا علوی:
مشکل ماها اینه که نمی دونیم از چه دری وارد بشیم تا جواب بگیریم...
دنیا می خوای، زن، شوهر، بچه و... می خوای برو سراغ جواد الائمه...
معنویت و عقبی رو می خوای برو در خونه ی مولا امیر المومنین...
پ.ن: خواستن دنیا از خدا هیچ تناقضی با دین داری نداره، جایی مشکل پیدا میکنه که بهش دل ببندی و یادت بره واسه چی می خواستیش...
همین!
ناراحت کننده ترین مسئله تو یه رابطه، رو راست نبودن و عدم صداقته، درست وقتی که طرفت یکپارچه صادقه...
اینه که زجر آوره...
تنها چیزی که من رو با کسی سرد می کنه همینه... که بفهمم در کمال صداقت بودم اما طرف شیره مالیده...
بدتر از اون زمانیه که اون شخص رو دوست داشته باشم...
این عدم صداقت به هر بهونه ای که می خواد بوده باشه...
پ.ن: این مسئله تو دانشگاه و خارج و ... کم برام اتفاق نیفتاده... شاید من باید تجدید نظر کنم! مادر گرام می فرمان تقصیر خودته که به روی طرفت نمیاری و حالیش نمی کنی که تو فهمیدی و نمی خوای به روش بیاری... نیدونم!