با یادت ای بهشت من، آتش دوزخ کجاست
عشق تو در سرشت من، با دل و جان آشناست
چگونه فریادت نزنم، چرا دم از یادت نزنم
در اوج تنهایی، اگر زمین ویرانه شود
جهان همه بیگانه شود
تویی که با مایی...
ای نامت از دل و جان، در همه جا به هر زبان جاری
عطر پاک نفست سبز و رها، از آسمانها جاری
نور یادت همه شب در دل ما چو کهکشان جاری
پ.ن: درسهای سنگین و ناچسب رو با گوش دادن اینها میتحملیم و می خوانیم تا بتمامد و به میمنت انشالله خلاص شیم! با بعضیاشم مثل این اساسی سر کیف میاییم!!! همون ذوق
گاهی و تنها گاهی مریض می شویم مگر بفهمیم که چه قدر از ایام را سالمیم و اثری از شکر؟؟؟!!!
پ.ن: هر وقت مریض میشم یاد جمله ی فوق الذکر میفتم!!!
آه از جگر می کشم و تو می بینی...
خدای من
امشب مرا چه شده است؟؟؟
آه...
نفس ها را به سختی پایین می برم...
خدای من...
گویی دل در دلم نیست و می خواهد مرا تنها بگذارد و مانند همیشه...
چرایش را تو میدانی و من مانند همیشه نادان
غمی بزرگ در دلم جای خوش کرده است و راه نفس را تنگ
این چه غم است
باز هم نمی دانم و اما تو خوب می دانی
دل تنگی
غم دوریت...
جدا افتادگی
نه به تر گویم:
غم غریب ماندن...
غم است یا ترس؟
و باز هم نمی دانم
اما دیگر چیزی را خوب میدانم، آری خوب می دانم
چرا که زیاد حسش کرده ام، انقدر که به سرعت می فهمم دوباره به سراغم آمده است و همچون زلزله ای پیکره ی ام را فرو می ریزد...
و آن چیزی نیست جز:
"دلم شکسته است..."
پ.ن:
مادر در اتاق مشغول قران خواندن: "الهه چرا اینجوری نفس می کشی؟؟؟" ------
مادر رفت...
اینجا هوا ابری است...
سر خُمِّ می سلامت، شکند اگر سبویی
بغض میکنم و در خود فرو میروم
اگر تو هم نگویی "دوستت دارم"
چه بر سر آسمان خواهد آمد
زمین زیر پایم میلرزد
آسمان بر سرم فرو میریزد
نوک انگشتانم را از وحشت در گوشها فرو میکنم
پلکهایم را سخت بر هم میفشرم
ناگاه ...
در غوغای لرزش پلکها برهم
یک قطره پدیدار میشود
همه آسمان من همین قطرهی تلخ و شور است
التماس دعا...