...
تاریخش معلوم شده، اردوی جنوب امسال را می گویم...دلم به اضطراب افتاده که نکند امسال مرا به خیل راهیان نپذیرند... که اگر این شود...نه...
می گفت بعد از یکی از جنگ ها، آمد پیش مولا علی علیه السلام... گفت آقا یکی از بستگانم خیلی دوست داشت در این جنگ همراه شما باشد اما نتوانست... مولا فرمودند: آیا واقعا دلش همراه ما بود؟ گفت: بلی. حضرت فرمودند به راستی که او همراه ما بوده است چه بسا کسانی که هنوز به دنیا نیامده اند و هنوز در اصلاب پدران و ارحام مادرانشانند اما با ما در این جنگ بودند...
ما هم عملیات بدر داشتیم... خیبر...
چندی پیش سیما فکه را نشان میداد، جمعی ظهر عاشورا را آنجا سپری می کردند...
دلم خیلی هوای جنوب را کرده است... خیلی...
دلم هوای دوکوهه را کرده، چذابه، شلمچه، اروند، فکه.. آری فکه... یاد فکه چقدر مناسب حال و هوای این روزهاست...فکه...
شنیده بودم که تعدادی از شهدای فکه از تشنگی طاقت فرسای منطقه جان سپردند، مزه تشنگی فکه را خود درک کردم، آری درست زمانی که مهلت فخلع نعلیک به اتمام رسیده بود، وداع بر لب کفش های دنیایمان را به پا کردیم و از منطقه خارج شدیم و همگی دنبال جرعه ای آب... فقط یک جرعه...
فکه تمامی رمل بود، راه رفتن روی آن سخت بود چه رسد به دویدن... شاید به خاطر همین تلاش مضاعف برای راه رفتن در آن بود که بسیار زود تشنگی بر آدمی چیره می شد، در روضه های پسر فاطمه سلام الله علیها بسیار شنیده ایم که رمل ها نمک زخم ها می شدند...
کودکان تشنه لب، غروب عاشورا، پس از سوزاندن خیمه ها روی همچنین رمل هایی می دویدند...
یا رقیه...
یا زینب...
فدای لب تشنه ات حسین...
...
چقدر فکه و کربلا به یکدیگر می مانند...نه؟
یا زهرا سلام الله علیها