فکر می کنم یکی از واحدهایی که باید به سیلابس دروس نرم افزار اضافه کنند، یادگیری ترتیب الفباست!
پ.ن: سر امتحان ذخیره و بازیابی اطلاعات، باید یه سری اسم رو به ترتیب الفبایی Sort کرد و بعد به حل و تحلیل مسئله پرداخت. کم نبودند که التماس استاد کردند که یه بار الفبا رو براشون بنویسه! سر میان ترم هم آخر استاد مجبور شد پای تخته بگه دنیا دست کیه! الف ب پ ت ث...
چقدر دلم می خواد این روزا سریع تر سپری شه...
9 واحدم رو هواست...
امتحانو خوب بدی بازم بد بشی خیلی زور داره...
خیلی نگرانم...
دعا لازمم شدید
این هم بگذرد...
یا زهرا س
ارزش هر انسانی به اندازه چیزی است که ان را نیکو می پندارد و حکمت گمشده ی مومن است...
امام علی علیه السلام
پ.ن: امروز امتحان اندیشه 2 داشتم فردا تاریخ امامت که یه عالمه اش مونده! از جمله ی بالا تو کتاب خوشم اومد... ماها دنبال چیم؟
چهارشنبه هم دو تا امتحان سخت دارم: آمار احتمال مهندسی، زبان ماشین همون اسمبلی! دعا کنید بد نیستا... آمار که نخوندیم و داریم از استرس دار فانی را وداع می گوییم، اسمبلی هم که هرچی می خونم چیزی نمی فهمم... L
خسته شدم از امتحانا!!!
من واقعا اینجوریم، منتها بازی نه! اینترنت آخر منو مشروط می کنه!
احتمالا از اونجا که 4شنبه هم دو تا امتحان دارم و جفتش نفس گیر سر امتحان این شکلیم! بد شانسی تقلبم بلد نیستیم! بلد باشیمم عذاب وجدانش لهمون می کنه!
این همه مقدمه چیدم که بگم بابا
التماس دعا
ان الموت حق...
دوشنبه 23 دی ماه:
- سلام، چطوری؟ خوبی؟ زهرا قراره یه سری تقدیرنامه واسه بچه هایی که تو نشریه مطلب دادند بزنیم تا هم ازشون تقدیر شه هم تشویق شه...به نظرت کی بدیم؟
- خوبه، اول ترم بعد...
- دیگه چه خبر؟
- ...
4شنبه صبح 25 دی ماه، دور روز بعد...
- 7:01 دقیقه صبح:
زهرا: الهه بعد از امتحان ساختمان داده هستی یه کم بحرفیم درباره اردوها؟
الهه: آره عزیزم، حتما.
- 11 صبح بعد از امتحان:
تماس با زهرا = بوق آزاد و بس...
پیامک: زهرا درمانگاهه، شما همکلاسیشید؟
بدون پاسخ دادن به اس ام اس همراه با یکی از بچه ها میریم درمانگاه دانشگاه...
· خانم کجا میرید؟
دوستمونو آوردند اینجا، دنبالشیم...
· دختره یا پسر؟!!!!!!!!!!!!!!!!(واقعا با تیپ و قیافه ما این سوال جالب بود بسی جالب...!!!)
خانوووم...
· فقط یه آقا رو آوردن اینجا
دانشکده: ساعت 11:30
o فلانی تو اینجا چی کار می کنی؟... به زهرا اس ام اس دادم، یکی گفت بیمارستانه...بیمارستان؟چرا؟...توراه تصادف کرده، شکستگی نداشته، شوک بدی بش وارد شده و ضرب دیده و کوفتگی، 10 روز باید استراحت کنه...
وسط امتحاناست... آموزش گفت: باید حذف ترم یا حذف پزشکی کنه...
شب:
زهرا: حال روحیم... دوست دارم همش بخوابم یادم نیاد چی شده، دعا لازمم خیلی...
حال حوصله داری بهت بزنگم؟
زهرا: حوصله حرف زدن ندارم، اصلا
--------------------
خدا رو شکر به خیر گذشته، زهرا از درساش افتاد، اونم یه ترم... نمی دونم چرا این قدر دوباره یاد مرگ افتادم، به قول آقای شریف زاده: که ایشونم نقل می کردند: کفی بالموت واعظا... خود مرگ به تنهایی بهترین واعظه واسه هممون... ما آدما از چند لحظه دیگه مون خبر نداریم، زهرا شاید 5 دقیقه بعد از مسیجی که به من داد... در صورتی که اصلا....
مولای یا مولای: انت العزیز و انا الذلیل و هل یرحم الذلیل الا العزیز...
ماها خیلی باید به خودمون یادآوری کنیم که آقاجون حتی یه ثانیه ات هم دست خودت نیست...حتی یه اپسیلون هم نمی تونی به خودت تکیه کنی... یاد شیلا به خیر، دو روز مونده به نامزدیش وقتی داشت شیشه ها رو تمیز می کرد از ساختمون پرت میشه وبدرود.... به همین راحتی....
فکر می کنیم قراره زندگی کنیم.. بعد ازدواج، مادر یا پدر... مادر بزرگ و... 70 یا 80 سالمون شد حالا اون موقع به مرگ فکر می کنیم...
ان الموت حق، انا ناکرا و نکیرا حق
و باز هم با خودم تکرار می کنم...
کفی بالموت واعظا...
دعا...
سلام!
فوری فوری
اگه برام دعا نکنید مشروط میشم!!!
دو تا میان ترم! یه تحویل پروژه! دو امتحان عملی! یه آز فیزیک 2! یه عالمه پایان ترم! یه سری کار جانبی!
و
محرم....
دوستان جون من دعا کنید اوضاع خیطه!
نذری مذری نمی دونم یه کاری کنید از خجالتتون در میام انشالله!
دها! پاشید برید واس من دعا کنید جا اینکه وبلاگ بخونید!!!
عجبا!
قول می دم از ترم بعد بچه ی خوبی بشم! خدایی این ترم خیلی سرم شلوغ بود خیلی...
زت زیاد