می ترسم
همچو کودکی از تاریکی
بسا موحش تر
می ترسم
می ترسم بیایم و ردم کنی
می ترسم بیایم و حتی حاضر نشوی نگاهم کنی
می ترسم بیایم و به وقت اذن دخول
به بارگاهت چشم بدوزم و یک به یک زمزمه کنم
اادخل یا حجه الله...
اادخل یا ولی الله...
و استاذنک ...
و باز نگاهت کنم و
اذنم ندهی و
دریغ از قطره ی اشکی روی گونه هایم
کانه سنگ...
و همچنان در گوشم تداعی می شود...
اذن دخول حرم تو یا ...
دست عطا و کرم تو با ...
دار و ندارم یا علی ابن موسی الرضا...
دار و ندارم تویی...
که اگر تو و غمزه ی نگاهت نبود
که اگر تو و چشم دوختنم به ضریحت نبود
که اگر تو و صحن انقلاب و
یه ایوون طلا
یه سقاخونه
یه گنبد طلا
نبود...
من که هیچ، عالمی نبود...
می ترسم...
الهه یدالهی
پ.ن: چقدر سنگینه آخرین باری که رفتی مشهد، رفیقت دست پره پر برگرده اما تو...
پ.ن: بین اعتکاف و امام رضا نمی دونم چه کنم!!!
پ.ن: التماس دعا... یا زهرا س