سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

 

یه اتفاق قشنگ...



بسم رب الشهر رمضان

سلام!

این قدری غد هستم که نخوام کسی گریه ام رو ببینه... اما نمی دونم چرا وقتی بهم گفتند، جلوی اون همه آدم اشک هام گوله گوله ریخت رو گونه هام... بین یه عالمه آدم یه قرعه کشی کردند، 2 نفر می خواستند اسم من در اومد. جالبه قبلش بهم گفتند بیا واسه قرعه کشی کمکمون کن گفتم باشه... بعد از یه مدت گفتم حالا چند نفر می خواهید؟ گفتن یه نفر! کاغذا رو گذاشتم زمین گفتم برید بابا دلتون خوشه. بمونم اینجا حرص می خورم؟! خداحافظ شما جمیعا... بعد سر نماز اومدن گفتن اسمت در اومده...شاید در نگاه اول خیلی چیز مهمی نباشه اما نمی دونم چرا این قدر خوشحال شدم، اصلا نمی دونم چرا یهو گریه ام گرفت... شاید چون مدت ها منتظرش بودم... اصلا خودم از آدمایی که یه همچین حسی نسبت به این موضوع داشته باشند بدم میاد اما خب نمی دونم سرم اومد...

هنوز معلوم نیست بتونم برم یا نه، یحتمل بابام نمی ذاره...

اما اگه رفتم و چیزی گیرم اومد میام اینجا ازش می نویسم که اصلا کجا بود و چی بود و چی شد....شایدم ازش هیچی ننویسم، دلم نمی خواد کسی به نظرش مسخره بیاد و تو دلش بگه: بچه دلش چه خوشه ها... نمی دونم واسم ارزش داره دیگه، اگه حس کنم نمی تونم اونجور که دلم می خواد ازش بنویسم اصلا چیزی نمیگم، فقط خواستم پز بدم! بعضی از دوستان می دونند لطفا لو ندند، چشمک!

فقط می دونم خیلی منتظرش بودم خیلی....

زیاد حدس نزنید! به ذهنتون نمی رسه! مکه یا زیارتگاه نیست، خدایی اینا دیگه خیلی لیاقت می خواد، اما واس خودم این اتفاق خیلی ارزش داره و خیلی مهم...

کمی نگرانم... یه وقتایی که آدم خیلی شوق چیزی رو داره و فکر می کنه قراره یه حال اساسی ازش ببره یهو یه جوری میشه...  اونجور که دلش می خواد نمیشه و می خوره تو ذوقش، شاید چون زیادی ازش انتظار داره، هی دلم می خواد اینجوری نباشما اما خب دست خودم نی!

تا یکشنبه...




Copyright © 2007, Design By HarimeYas.ir