سلام
ذهنم آشفته است، دلم برای یه عالمه چیز و یه عالمه ادم تنگ شده، دوست دارم چند روزی تنها باشم، دوست دارم زودتر جنوب امسال تموم بشه تا یه کم ذهنم آروم شه، دوست دارم این روزا زودتر بگذره... روزای بی اعتمادی، روزایی که از چیزایی حرف می زنی که دلت نمی خواد، ذهنت درگیر چیزاییه که دوسشون نداری، نگرانیه آینده، نگرانیه خودم،نگرانیه جایی که توش هستی، نگرانیه حواسی که باید جمع باشه، نگرانیه دوروبریا، نگرانیه ...
اووه
کاش می شد بشینم با یکی حرف بزنم، یه محرم که حرفامو بتونم بی پرده بهش بزنم تا دلم اروم بشه، بگم از حال دلم از سیر تا پیازش، بگم از نگرانی های دلم، فقط بگم همین... ولی افسوس که نمی شه و نیست همچین کسی کنارم....
تو کارام نیاز به یه بزرگتره دلسوز دارم تا راهنماییم کنه نه آق بالا سر، به دور و بریایی که اعتماد کنن و کمک حالم بشن نه زخم زبونشون دل آدمو برنجونه و بگه از هزاران بی اعتمادی و ...
نمی دونم شاید نیاز به 4 تا همراه تو این شرایط توقع زیادیه، شاید...
بارالها
برای همسایه ای که نان مرا ربود نان،
برای دوستی که قلب مرا شکست مهربانی،
برای آنکه روح مرا آزرد بخشایش،
و برای خویشتن خویش آگاهی و عشق
میطلبم.
دکتر علی شریعتی
آقا بیا...
و عجل الله تعالی فی فرج مولانا صاحب الزمان ...