همیشه از خرید متنفر بودم و هستم! حتی از دیدن آدمهایی که دارن خرید می کنن هم... چراشم نمی دونم! تا واقعا احساس نیاز نکنم و مامان گرامی دادشون در بیاد که چقدر من در غیابت بخرم برات! هم طرفش عمرا اگه برم!
از مهمونی های فامیلی که هیچ هم کلومی نداری و همش باید ساعت رو نگاه کنی و در و دیوار تا زمان بگذره بعد یواشکی به بابا چشمک بزنی که پاشو بریم تا اینا هم پاشن همیشه فراری بودم و سر رفتنش همیشه جنگ و دعوا!
امروز یا همون دیروز (5شنبه)، از صبح تا دمای افطار خرید بودم و بعدش هم افطاری دعوت! اونم از نوع خسته کننده ترینش
اضاف به همه اینا! رفقا زنگ زدن، گفتن ممکنه اتوبوس شما از اتوبوس اولی جدا بیفته و یه روز دیرتر عازم شید! و این هم به مابقی اضافه شد!
درک کردید چه روز بیخودی سپری شد؟
همین و دیگر هیچ
اگر مقصد پرواز است، قفس ویران بهتر! ::: جمعه 88/6/13::: ساعت 1:47 صبح نظرات ديگران: نظر