دیگه دستاش از کار افتاده بودند...
یه روز دوستاش اومده بودن ببیننش،گفت باید بیام پایین، گفتم شما سختتنونه اکبر آقا، اونا میدونن نرید پایین. گفت نه، زشته باید برم پایین استقبال. آروم آروم از پله ها آوردمش پایین. به حجابم خیلی حساس بودم، جلوی در به میله ای که تو حیاط بود تکیه دادمشون تا روسریمو درست کنم و چادرمو محکم. که یهو ایشون با صورت افتادن رو موزاییک ها... هی گفتم اکبر آقا تو رو خدا ببخشید، حواسم نبود شما تعادل ندارید، هی گفت: ایراد نداره... هی گفتم و هی گفت ... تا اینکه دیدم از سرش داره خون میاد، پیشونیش شیکسته بود... آروم آروم شروع کرد به اشک ریختن. گفتم اکبر آقا اینقدر دردتون اومد که دارید گریه می کنید؟ گفت امروز فهمیدم علمدار کربلا، بی دستی برای تکیه، چه جوری از اسب با صورت، به زمین افتاد...
هیچ وقت اون روز رو یادم نمی ره...
معصومه ابراهیم پور همسر شهید سید علی اکبر شیخ الاسلام علم الهدی
نیمه ی پنهان ماه : (هر شب ساعت 9 شبکه دو) - متن بالا مال امشبش بود!
دوست دارم این برنامه رو!