سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

 

افطار



حدودا پارسال اوایل مهر بود! مسئولیت دفتر بود و حسابی گیج می زدم! بچه ها مسجد دانشگاه معتکف بودند، رفتم بسیج دیدم یه سری اسم دارند می نویسن. گفتم چه کار می کنید! گفتن بیا کمک داریم قرعه کشی می کنیم، گفتم برای چی؟ گفتند دیدار رهبر با تشکل های دانشجویی و بعد هم افطار بیت...گفتم چه جالب من تا حالا نرفتم بیت! یه عالمه اسم نوشته بودن.بعد گفتم حالا چند نفر می خواهید؟ گفتن یه نفر! گفتم برید بابا! من رفتم! زدم و از بسیج اومدم بیرون! سر نماز اومد و گفت: انشالله باید بری بیت... دهنمان وا ماند!

اون موقع هنوز داستان سیستان را نخوانده بودیم و 24 آذری نشده بود که رهبر تشریف بیارن دانشگامون که دل را از کف بدهیم...

بعدا ظرفیت زیاد تر شد و چند نفر دیگه هم همراهیمان کردند... یادش به خیر! خیلی حال داد! چیش حال داد نمی دونم اما خب خیلی حال داد دیگه! افطارم به ما نرسید!

سادگیه بیت و نزدیکی آقا بهم و صحبت بی غل و قش دانشجو ها و لبخند روی لب بچه ها...

بماند که عین این سه نقطه ها همش داشتم با این چیزی که زیرمون بود و جای فرش بود بازی می کردم که سر در بیارم چیه و خیلی از سخنرانی ها نفهمیدم! نمی دونم حصیر بود، چی بود ولی بیت رهبری و همچین چیزی جالب بود برام! خیلی جالب بود...

حالا امسال دو تا از رفقا دارن میرن، یکیشون پارسال خیلی غصه خورد و موقع رفتن ما هرچی ... بود نثار ما نمود... حالا خودش داره میره

این دلسپرده ی هفتاد نقطه هم داره میره!

خدا همه رو هدایت کنه

حسودیم شد خب...

:(




Copyright © 2007, Design By HarimeYas.ir