میریم سر اون چرت و پرته که داشتم می نوشتم وسطش قطع شد!
سلام
همیشه از بیمارستان متنفر بودم... یادمه یه بار تا کرج رفتم که برم عیادت، تا دم در بیمارستان رفتم اما نتونستم و برگشتم نشستم تو ماشین! یکی از بچه های فامیل هم که دوسش داشتم 6سالی هی میومد تهران و بستری میشد... اما یه بار هم نتونستم برم ملاقاتش.سعی کردم نتونستم...
تازگیا برای گواهینامه کلی مسخره بازی در آوردن! یه ایین نامه و شهر آموزشگاه میگیره یکی هم افسر! امروز شهر مال آموزشگاه رو دادم... قبول بشدیم! یه مسخره بازیه دیگشون گواهینامه ی هوشمنده که باید گروه خونیتو مشخص کنی! ناچارن رفتیم بیمارستان دولتی... چشمتون روز بد نبینه...بدترین ساعات زندگیم بود! بیمارستان دولتی خیلی وحشتناکه... اووووووه! مردم تا بیاییم بیرون! فک می کردم یه چی می زنن به انگشت سبابه! اما ای دل غافل خون گرفت طرف... ما رو می گی رنگ بر رخسارمان نبود... دو سه باری خواستم بزنم د فرار! نخندید... خدا وکیلی اگه می دونستم می خوان خون بگیرن بی خیال گواهینامه می شدم! خوبه نمی دونستم! خلاصه به هر جیغ و ویغی بود دادم! نخندید انصافا ترس نیست، یه حال عجیبه... دلم خالی میشه.. بوی الکل و.... اوه! دست و بالمونم کبود کردن نامردا!
خدا هیچ کس رو اسیر بیمارستانا نکنه اونم از نوع دولتیش! ببخشیدا مثل جهنمه! با آدم مثل چیز رفتار می کنن! شاید من زیادی لوسم! این هم گزینه ایست!
بمیرم هم دیگه...
راستی تا نریم نمی فهمیم چقدر تو ناشکری داریم دست و پا میزنیم...
ماشالله امسال عجب ماه رمضونی دارم من! 15 روزیش که تعطیلاته! یه واکسنم زدیم. خون دادن هم که مکروهه! معدمونم که...! عاقبتش به خیر شه!
دعا بنمایید!
یا زهرا س