بسم الرب الشهدا
سلام
امام سجّاد علیه السلام :
هر مؤمنى کـه چشمانش براى کشته شدن حسین علیه السلام گریان
شود به طورى که اشک بر گونه هایش سرازیر گردد ، خداوند به سبب آن ،
او را در غرفه هاى بهشتى جاى دهد که روزگاران درازى را در آنها به سر برد
میزان الحکمه
امام حسین (ع) :
و با گذشت ترین مردم ، کسی است که در جایی که قدرت بر انتقام دارد ، گذشت کند
و در پیوند دوستی آن کسی برتر است که با کسی که ارتباطش را با او قطع کرده است ، ارتباط برقرار کند .
و بدانید که حاجت مردم به سوی شما از نعمت های خدا بر شماست ، پس مبادا از آنها خسته و ملول شوید که نعمت تبدیل به نقمت و عذاب گردد .
- برگرفته از وبلاگ های همکلاسی و دیوانگان شرق رقیه
- محرم با همه ی سنگینیش اومد. دقایق و ساعان این ماه که برای من خیلی سخت می گذره. امسال هم با دو تا موضوع دیگه تقارن پیدا کرده که فکر می کنم غم آدمو بیشتر کرده. یکیش امتحانامه یکی دیگه هم که واسم وحشتناکه مشکلیست که تو این ایام برام پیش اومده. دعا کنید برام.
یا زهرا
بنام خدا
سلام
در ضرب المثلی گویند روزی موسی برای عبادت به کوه طور می رفت در راه گناهکار دائم الخمری را دید. گناهکار گفت :موسی به کوه که برای عبادت میروی از خدایت بپرس من در کدام طبقه جهنم جای دارم موسی از او با وعده دیدار خداحافظی کرد ،در راه به عابدی مقدس مآب رسید او نیز گفت:یا موسی از خدایت بپرس که من در کدام طبقه بهشت خدایت جای دارم و موسی با وعده دیدار او، با او بدرود گفت .حال موسی از کوه باز میگردد
بسم رب الشهدا
سلام!
امروز ظهر می خواستم به روز کنم و طبق روال یه خاطره از شهید برونوسی رو بنویسم. اما دیدم حسش نیست. نمی دونستم چرا؟ اما شاید به خاطر این اتفاقیه که امشب افتاد و الان به خاطرش تصمیم به نوشتن گرفتم.
یادم می آد پارسال همین موقع ها آقای امامی (دبیر دیفرانسیلمون) اومد تو کلاس. ناراحت بود. از آقای امامی بعید بود. همیشه خندان و سرحال اما این بار غمگین و کم حوصله. بالاخره یکی گفت: آقا چی شده؟ اتفاقی افتاده؟ ایشون هم گفتند: بچه ها می دونید شاید شما الان زیاد درک نکنید اما ما الان هرچی می گذره هر چند وقت یه بار یکی زنگ می زنه می گه: حاجی فلانی یادته؟ بابا فلانیو می گم؟ همونی که همیشه باهاش بودیو می گم. آره همون . بنده خدا فوت کردند. آقای امامی اون روز به ما گفت: بچه ها حواستونو جمع کنید دیره هااااااااااااا...........
امشب به یکی از رفقا که تازه از پابوس امام رضا (ع) اومده زنگ زدم. گفت: مریم یادته؟ همیشه دانشگاه تهران می رفتیم با هم بودیم... حاج سعید میومد... یادته؟ مجلس های حاج آقا پناهیان .... بابا تو مدرسه ازش .....؟ گفتم : آره . گفت تو راه دامغان، داشته می رفته دانشگاه که تصادف کرده و............ امشب واسش نماز وحشت بخون آخه تازه....
خشکم زد. نمی تونم باور کنم یعنی رفت؟ تموم شد؟ الان زیر خاکه؟ برزخ.... نکیر و منکر.... قبر.... الان خونوادش چی کار می کنه؟ دوستاش چی؟ آماده بوده؟ چی با خودش برد؟ وااااای. همین روزا نه همین فردا نوبت من بشه چی؟ نوبت من بشه که بقیه خبرمو به هم بدن.من که اصلا آماده نیستم. دودستی این جا رو چسبیدم. کوله بارم خالیه خالیه. وای خدای من.....
روحش شاد می شه اگه لطف کنید و یه فاتحه واسش بخونید.