سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

 

ردت کردند کم نیار!



سلام بر همه به خصوص درس نخونهایی مثل خودم که کم مونده مهر مشروطی کوبیده شه رو پیشونیشون!

این جمله رو بخونید، خوشم اومد!میخوام بذارمش تو جیبم!


امام صحبتی دارند؛ آن را نوشته ام و همیشه در جیب خود دارم. این دیگر یک شعار برای ما باید باشد. امام صراحتاً اعلام می کند: هر کس که بیشتر برای خدا کار کند، بیشتر باید فحش بشنود! و شما پاسدارها چون بیشتر برای خدا کار کردید، بیشتر فحش شنیدید و می شنوید!» سخنانی از شهید همت

یه چند تا دعا:

خدایا اکراه در دینت رو از دل ما بیرون کن...

خدایا ما رو از شر دنیا و یوسف هاش مصون بدار...

فعلا همین! بریم شب رو زنده بداریم من باب امر خطیر و گرانسنگ درس!

التماس دعا




کودک من! مسجد!



کودک من

سلام

این کودک ناز رو خیلی دوست دارم، روزی چند بار همین جا می بینمشو بهش می گم لپتو بکشم من!

یه چند تایی مسجد دم خونمون هست یه باری رفتم اما دیگه تصمیم گرفتم نرم! به قول یکی این روزا بری مسجد میگن حاجت داره! دلو زدیم به دریا و رفتیم امروز سراغ یکیشون، مسجد بسی با کلاسیست و آدم های بسی با کلاس تر در آن شرف حضور می یابند، ما هم با حفظ کلاسمون وارد شدیم.اولش با دیدن دو تا صف در آن عظمت بسی جای استغفرالله مان گرفت که ای ووی چرا آخه...؟ اما وقتی نماز تمام شد یافتیم که بابا ای ول عجب نماز با صفایی بود...و دادمان در آمد که صد حیف از اهل محل که زین جایی غافلند و پی... هستند .

باز فکری شدیم که این همه خرج یک مسجد و این همه پول به پای یک لوستر و دریغ از یه برنامه ی فرهنگی باحال برای همچین منطقه ی زیر خط فقر معنا؟ دست مریزاد داریم و دارند اهل محل و مسجد!!!که به قول قدیم ندیمام که جاهل بودیم!سادنلی یا همون ناگهان نوایی خوش شنیدیم و آن دعای کمیل بود، خدایی خیلی زیبا می خوند خیلی...و دادمان در آمد که صد حیف از اهل محل که زین جایی غافلند و پی... هستند.

بدجوری دهان ما را بست گویی کوبید که ساکت بینیم بابا! ما هم زین پس تصمیم گرفتیم دهانمان را زود باز نکنیم!

زت زیاد!

 




برادر عیدت مبارک!



برادر! عیدت مبارک

    غدیر بود رفتیم پیشانی اباذر را ببوسیم و بگوییم: "برادر! عیدت مبارک" پیشانیش از آفتاب ربذه سوخته بود!!

به "ابن سکیت" گفتیم "علی". هیچ نگفت، نگاهمان کرد و گریست. زبانش را بریده بودند!!

خواستیم دست های میثم را بگیریم و بگوییم "سپاس خدای را که ما را از متمسکین به ولایت امیر المومنین قرار داد" دست هایش را قطع کرده بودند!!

گفتیم: "یک سیدی بیابیم و عیدی بگیریم" سیدی! کسی از بنی هاشم. جسم هاشان درز لای دیوارها شده بود و چاه ها از حضور پیکرهای بی سرشان پر بود! زندانی دخمه های تاریک بودند و غل های گران بر پا، در کنج زندان ها نماز می خواندند.

فقط همین نبود که میان بیابان بایستند، رفتگان را بخواند که برگردند و صبر کنند تا ماندگان برسند. فقط همین نبود که منبری از جهاز شتران بسازد و بالا رود و دستش را بالا بگیرد، فقط گفتن جمله ی کوتاه "علی مولاست" نبود. کار اصلا این قدرها ساده نبود. فصل اتمام نعمت، فصل بلوغ رسالت، فصل سختی بود.

بیعت با علی علیه السلام مصافحه ای ساده نبود. مصافحه با همه ی رنج هایی بود که برای ایستادن پشت سر این واژه ی سه حرفی باید کشید. ایستادن پشت سر واژه ی سه حرفی که در حق، سخت گیر بود. این روزها ولی همه چیز آسان شده است. این روزها "علی مولاست" تکه کلامی معمولی و راحت است.

اگر راحت می شود به همه ی تیرک های توی بزرگراه تراکت نام امیر المومنین را زد و روی تابلوهای تبلیغاتی با انواع خط ها نوشت "علی!" اگر خیلی راحت و زیاد و پشت سر هم می شود این کلمه را تکرار کرد و تکرار، حتما جایی از راه را اشتباه آمده ایم. شاید فقط با اسم یا خط بی جان مصافحه کرده ایم و گرنه با او؟!...کار حتما سخت بود، صبوری بی پایان بر حق، تاب آوردن عتاب هایش حتما سخت بود.

 آن "مرد ناشناس" که دیروز کوزه ی آب زنی را آورد، صورتش را روی آتش تنور گرفته "بچش! این عذاب کسی است که از حال بیوه زنان و یتیمان غافل شده". آن "مرد ناشناس" سر بر دیوار نیمه خرابی در دل شب دارد می گرید: "آه از این ره توشه ی کم، آه از راه دراز" و ما بی آنکه بشناسیمش، همین نزدیکی ها جایی نشسته ایم و تمرین می کنیم که با نامش شعر بگوییم، خط بنویسیم، آواز بخوانیم و حتی دم بگیریم و از خود بی خود شویم.

عجیب است! مرد هنوز هم "مرد ناشناس" است.           

                                                                                                       منبع:کتاب "خدا خانه دارد"




کور شد کر شد دارند نابود می شوند...



خواستم بنویسم نشد، نوشتم پاک شد... دوباره می خواهم بنویسم اما کور شد... حسم را می گویم به کلی مرا تنها گذاشته...کور و کر شده دیر بجنبم نابودیشان را خبر خواهم داد... همچون دیگر حس هایم، با کوری و کریشان مرا به تکه سنگی بی ارزش تبدیل کرده اند که شده است سد! سدی برای همه چیز... چه پیش برد خودش چه پیش برد مابقی...

خیلی سعی کردم ادای اینایی که فلسفی بازیشون گرفته و می خوان بگن آره رو در نیارم اما نشد شد...

راستی جناب 4نقطه! تو قسمت نظرات پست قبل جوابتون رو دادم! یادمه قبلا هم گفته بودم از آدمای بی جربزه حالمان بد می شود!

فعلا همین! تا بعد...

التماس دعا

یا زهرا س




حضور مقام معظم رهبری در دانشگاه علم و صنعت ایران



 

 

مقام معظم رهبری

 

 

حضور مقام معظم رهبری

در دانشگاه علم و صنعت ایران

انشالله سه شنبه 12آذر

 




لبیک اللهم لبیک...



ربی...

سلام

دیروزه حمیده سادات گفت هفته ی دیگه داره میره حج... تمتع... گفتم چه جوری؟ گفت نمی دونم قبلا ثبت نام کردیم تازه فهمیدم اسممون در اومده، من و خواهرم... بماند که چقدر کتک کاری کردیم! اما خیلی بود حتی نمی تونم هضمش کنم...تو 19 سالگی،‏حج اونم از نوع تمتع...عرفه...منا...سعی و صفا...اووووووووووووه.فردا قرعه کشی عمره است، ماها داریم خودمونو می کشیم که اسممون... حالا این نامرد داره میره تمتع...خدا هدایتش کنه بابا!

امروز دحوالارض بود، خوش به حال روزه دارهای این روز، دم افطار ما رو هم یاد کنید، خوبیت داره!

تو نهاد رهبری نگهبان جلوی در همیشه جاش ثابته. شبا که سرش خلوته(تابلو شد همیشه کارم تو دانشگاه طول می کشه؟ دونقطه دی) خلاصه بعد از نماز مغرب که بری نهاد میبینی یکی از دوستاش اومده پیشش داره بهش قرآن خوندن یاد میده و با هم دارند تمرین می کنند... خودمونیم خیلی حال کردم...

برام خیلی دعا کنید خیلی...

یا زهرا س




خدا...



خدایا کمکم کن که به جز تو کسی رو ندارم....

الهی و ربی من لی غیرک...

ادعونی استجب لکم....

خدایا خودت می دونی چقدر ضعیفم....

تنهام نذار....

بدون تو هیچم...هیچ

 




Copyright © 2007, Design By HarimeYas.ir