در مسلخ عقل،
دل تپیدنی
نیست.
پ.ن: برگرفته از وبلاگ خواهرم بود.
چرا همواره باید عقل و احساس در تقابل هم باشند
و میدان جنگ این دو هیچ پبروزی نداشته باشد و تنها
خاطری مشوش بماند آدمی را؟
همین است که حال آدمی نا آرام میشود
ز دنبال عقل و منطق رفتن و احساس را زیر پای نهادن
چقدر مسخره می شود زندگی...
آه...
حال من دست خودم نیست
دیگه آروم نمی گیرم...
دلم از کسی گرقته که می خوام براش بمیرم...
باز سرنوشت و انتهای آشنایی
باز لحظه های غم انگیز جدایی
باز لحظه های ناگزیر دل بریدن
بازم آخر راه و حس تلخ نرسیدن
پای دنیای تو موندن
مث عاشق های عالم
تا منو ببخشی آخر
تا دلت بسوزه کم کم
مثل آیینه روبرومه حس با تو بودن من
دارم ازدست تو می رم
عاشقی کن منو نشکن
باز سرنوشت و انتهای آشنایی
باز لحظه های غم انگیز جدایی
باز لحظه های ناگزیر دل بریدن
بازم آخر راه
و
حس تلخ
نرسیدن
نرسیدن...
پ.ن:
هر نوع برداشتی در مورد مخاطب این نوشته آزاد است.
خداحاقظ همه ی قشنگی ها...
خداجافظ...
چند مدتی خیلی مشغولیت داشتم از انواع مختلف، دارم تلاش می کنم برگردم به روال قبل زندگیم... فراموش نمی تونم بکنم آنچه گذشت و اما دارم تلاش می کنم فکر نکنم به هیچ چیز... خیلی برام سخته اما دارم تلاش می کنم محکم باشم و توکل کنم به خدا برام دعا کنید...
انشالله به زودی یعنی یکشنبه که امتحانمو دادم دوباره از کربلا می نویسم... تا فراموش نشه چیزایی که نباید...
برام دعا کنید...
باز هم من ماندم و از تو نوشتن...
باز هم من ماندم و از آهنگ های تنهایی ام شنفتن...
باز هم من ماندم و پیکار بر سر فراموش کردن و نتوانستن...
باز هم من ماندم و پیش بینی به وقوع پیوسته و حسرت...
بار هم من ماندم و قلبی به درد آمده...
باز هم من ماندم و شبهای بی خوابی...
باز هم من ماندم و تا صبح بیدار ماندن و در روز خفتن و خستگی...
باز هم من ماندم و عطش یار...
باز هم من ماندم و هجران یار...
باز هم من ماندم و ...
پ.ن: تلاش می کنم آروم باشم و منطقی! توکل کنم و بسپارم به خودش و لیکن چقدر سخته...
در خانه دل ما را، جز یار نمی گنجد...چون خلوت یار اینجاست، اغیار نمی گنجد
یا علی بن موسی الرضا
یعنی می طلبی نوکرت را
به پابوست...
؟؟؟
...
یادش به خیر از سوتی هایی که می دادیم، چند تاییشو میگم
شب بود و آخر وقت، یه سیم کارت گرفته بودیم، سه تایی ازش استفاده می کردیم، یهو یکی زنگ زد، گوشیو برداشتم بلند گفتم: کیه؟؟!!
تو هتل نجف، تو رستورانش، خدمتکاراش عرب بودن، می خواستیم بگیم از همه چی یه سری کمه! خودمو کشتم و با اعتماد به نفس تمام گفتم: کل شیء وان!!! بماند که چقدر به جای لا گفتن no بارشان کردیم!
کربلا5- نجف- مسجد کوفه-شب قدر اول
کورمال کورمال با چشمانی تقریبا بسته! حرکت می کنیم، نماز است و دعا و قرآن، چفیه به دست می شوم تا شاید غباری ز شفا مرا حاصل شود بر تن و روح معیوبم... از حرم بر میگردیم و این بار چه حکمتی است که در راه هتل سه نفری گم می شویم...حیران حیران! مانند گم شدن های دلم می ماند، بعد از مناجات های فی البیت، بعد از نماز ها و دعا ها... همان دم که گم می شوم و از یاد می برم ز چه رو و برای که به مناجات و نماز برخاسته بودم...! حکما حکمتی بود در این گم شدن و این فندق النبا گفتن هایمان و در آخر کمک آن زن مهربان عرب! بماند که به صبحانه نرسیدیم و معطل کردیم ملت را!
نکته اش همین بود که امشب که وداع کردی، نروی و دلت و جایگاهش را از خاطر نبری... بهتر بگویم تولد خانه ی جدید دلت! یا شاید خانه ها...آخر پولدار شده بود دلم! تا آخر سفر به خیال و وهمش چند خانه ای شده بود... هر دم یک جا و هنوز که هنوز است می رود از این خانه به آن خانه و مرا بیچاره کرده است!!!
راهی شدیم به سمت مسجد کوفه. همانجا که در سدره امنتهی محمد(ص) نوری از زمین دید و ز پیش پرسید این جا کجاست و پاسخ شنید: مسجد کوفه! آری پا گذاشته بودیم به سجده گاه محمد (ص)...
منگ بودم... مزار مسلم، هانی، میثم، محل ضربت علی (ع)، نمازهای ما در مقام ها و به خصوص مقام حضرت آدم که هر توبه کاری حس می کند خدا را در آغوش گرفته است و زار می زند و طلب عفو... مناجات مولای مولای دسته جمعی مان با ابوعلی همان که از ما اجر کارش را نایب الزیاره بودن در حرم علی ابن موسی خواست و مداحی سید حسن و روضه ی مادرم زهرا در شب ضربت همسرش... دل کند سخت بود، به خصوص که از نماز جماعتی که برایش بسیار ثواب آورده بودند و برای ما کامل بود جا ماندیم و باید بر میگشتیم...
هتل من بودم و قلبی ملتهب، از شبی که در پیش بود و شب ضربت و قدر اول و حرم مولا امیر المومنین و شب وداع و فردا و فرداهای دیگر...
از آن روز
که در مکانش زمزمه کردمش...
شب ضربت صاحبش...
و حضور در کنار محرابش
محل اشک ریزان ملائک...
خواندنش دیگر سخت شده است
مناجات حضرت امیر در مسجد کوفه
...
پ.ن: این هم از تقارن های سفر بود! شب قدر اول، شب ضربت، مسجد کوفه، محراب و خانه ی علی و مزار مسلم و هانی و...