سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

 

سردم است



این روزها

پیر و جوان

زن و مرد

کوچک و بزرگ

 از گرما می نالند

لکن

من از سرما به خود می لرزم...

چطور می توان گرمایی را حس کرد

حال که تو نیستی

تا دستانم را بگیری

و با دم مسیحاییت

مرا جان بخشی..

چطور می توان گرمایی را حس کرد

 لرزش دستان امانم را بریده است...

سخت تر از آن لرزش پاهایم است

که گاهی

رو به ناکجاآباد می گیرند

و...

دیگر بستن دست و پاهایم

بی تاثیر شده است

خبره شده اند

آنقدر در نبود تو طناب ها را پاره کرده اند که کارکشته شده اند

...

نازنینم

تا تو نیایی خبری از گرما نیست...

گوشه ی چشمی نشانم ده

شاید کمی گرم شدم

شاید کمی آرام گرفتم

شاید کمی پاهایم استوار شدند

شاید دوباره ثابت قدم شدند

گوشه ی چشمی نشانم ده

که اگر پرده ز رخسار نگیری

نمی دانم

دیگر مرا چه خواهد شد...

نگذار پاهایم

برای گرم شدن

رو به گرمی کس دیگری گیرند

حتی اگر هرچند ناچیز گرم شوم

 آن روز، روز مرگ من و ... خواهد بود

مگذار چنین شود

که اگر شود...

و چه خوش گفت

هر آنکه خربزه خورد

خواه ناخواه پای لرزش هم باید نشیند...

الهه.ی

پ.ن: این شعرم را خیلی دوست دارم و عاشقانه تقدیم تو می کنم...




Copyright © 2007, Design By HarimeYas.ir