سلام جامانده
ميدونم كه نبايد انتظار داشته باشم نظرم واسه كسي مهم باشه اما به خاطر انجام وظيفه كار خودمو ميكنم . . .
اولش نگران شدم آخه ياد مادر خودم افتادم ، ترسيدم ، واقعاً ترسيدم . . . نكنه اتفاقي افتاده باشه . . . نوشته ها رو تند تند خوندم تا از اين حال بدم خارج شم . . .
خدا رو شكر كه به خير گذشت . . . اما وقتي ادامه مطلب رو خوندم بدجوري حالم گرفته شد . . .
خيلي قشنگ از اين اتفاق برداشت كردي و منظورتو رسوندي . . .
كاش ميتونستم درك كنم كاش ميتونستم فقط يه ذره بفهمم . . .
. . . او منتظر است تا كه ما برگرديم/ماييم كه در غيبت كبري مانديم . . .