سلام...
لرزيدم...
فرق ما و انها همين يه كلمه تفاوته ...اونها چي بودند و ما چي هستيم
ياران ناب...
ياران خواب...
كاش كمي غيرت داشتيم و از خواب مي پريديم... تا خواب باشيم زمستونه...خواب زمستاني...
بهار منتظر بيداري ما ست...چقدر سخته تصور اينكه يه مادري سالها چشم انتظار باشه ..يكي بگه مادر پسرت رو كسي نديد شهيد بشه ..يكي بگه ...
و بعد از سالها كه هر وقت صداي زنگ در مي اومد مادر پير لنگان لنگان در آرزوي برگشتن فرزندش مي دويد و...باز هم اشك بود و حسرت
يه روز يكي بياد بگه مادر مي شه بيايين قطعه شهدا...
..
...
پسرم ... مي شه استخونهاشو ببوسم ..چقدر سبك شدي مادر ...روزي كه بدنيا آوردمت از الانت سنگين تر بودي مادر قربونت..