....
و گفتم :
آقا اجازه
چرا ديده ام
ولي
طاء : طلسم
ظاء : ظلم
عين : عصر کربلا
و غين : غارت خيام
و فا : فتنه زمان
امانِ قاف اين قبيله را بريده است
آقا اجازه هست!
چرا شما گريه ميکنيد ؟
و بغض معلم امان نداد بگويد براي بجه ها
کاف کربلا و البلا , حکايتيست که لام تا کام آن براي هرکسي شنيدنيست
ولي اندکي بعد
بلند و بي دريغ گفت
تو بنشين درس را ادامه ميدهيم
بچه ها به ياد مي آوريد داستان درس ميم منتظر تا کجا ادامه داشت ؟
مبحث من الغريب تا الي الحبيب روزگار ؟
يکي گفت :
تا سر نزاع نونِ جان و مال و دشمن و وطن
ديگري ادامه داد:
واوِ واي ,واي مردم به خواب رفته را ,حسرت گذشته را و آه پاي تخته را هم اشاره کرده ايد
سومي دست بالا گرفت و گفت :
و آخر کلاس که شد , فرد منتظر از خودش سوال کرد
چرا و چرا ظلمي و مُحَرمي و غفلتي
و چرا خاليست حرف حجتي ؟
و در غربت است هـ مثل هادي هدايت امتي ؟
....