سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

 

سینه ی خسته



سلام

دوست داشتم اینجا مرتب مطلب میذاشتم، با همون دید دفتر خاطرات، اما گویا هر آن که دل میگیره و هوای صحبت داره و تخلیه، میاد اینجا...

اینم رو حساب بی مرامیه من با یاران ناب!

چند روزیه که احساس می کنم از تو دور شدم و این رو به وضوح دارم تو نتیجه ی کارام می بینم، تو خراب شدن چیزهایی که فکر می کرم درسته، شاید تو را ندیدم، شاید بی خبرم از خیر آن، شاید حساس شده ام،شاید...

ناشکری نمی کنم که هم من می دونم و هم خودت، که اگه تو یارم نبودی و دلم به تو قرص نبود و امیدم رو نومید می کردی الان نه من اینجا بودم نه همین یه ذره سیم پاره پوره و مایه ی آبروریزی!

بعد از کربلایی که گذشت و انتظار انچه رخ خواهد داد، گرچه سخت تر از اونی بود که انتظارش رو می داشتم و از شناخت تو از همچو منی بعید بود، که حتما همانند همیشه تو خود بهتر دانی سر آن را، ولی بدان وسع نفس من آن نیست که بر دوشم نهادی و گر خودت در آغوشم ننهی، به ناکجاآبادی می روم که هر آن این سیم به ظاهر سیم از تو بگسلد مرا خواهد برد، سقوطی خواهم کرد، همچو پر در آسمانها، آرام و بی صدا، بی آنکه خود بفهمم و حتی رنجور شوم و می شود پارادکس بنه عواقب امورنا خیرا...

نیاید آن روز...

برویم سر همان چه که اکنون، بر سینه سنگینی می کند و جز با تو و هم نشینی با تو مرحمی بر آن نخواهد بود...

برویم سر بی صبری های این روزها، بی قراری و ناآرومی های روزهایی که گذشت که از منی که تو را داریم و نهایت قدرتی و مصلحت، بعید بود، خراب کردم نه؟ باز هم بگذار سر خامی و بچه گیم، مثل همیشه

برویم سر کج خلقی های این روزهایم با خودم و با دوستانت، دلیلش را نمی دانم شاید باز هم از همان بالایی سرچشمه می گیرد...

حس می کنم تو را رنجانده ام

با عهدی که شکستم

کمکم کن تا باز برگردم

به عهدمان

به وفای آن...

مرا ببخش و اینطور آرام آرام دورم نکن و همان حبل وریدم بمان که گر نمانی وریدی برای زدن نخواهد ماند... این را همین سینه ی خسته می گوید...

کمکم کن باز برگردم

التماس دعا

 




متاهلی



متاهلی هم برای خود دورانیست

جالب

عجیب

آرامشش بسته به توکل تو دارد و ارتباطت با خدایت

...

الحمدلله

علی

کل

حال

پ.ن: شب نیمه ی شعبان عقد کردیم... دوران جدید زندگیمان شروع شد...حال در تکاپوی اتمام کارشناسی و تلاش برای ارشد




Copyright © 2007, Design By HarimeYas.ir