سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

 

صبر



من صبر ایوب ندارم

بسه جدایی

بسه جدایی




من یا ؟



گفتم خدایا دلم گرفته؛

گفت: ازمن؟

گفتم خدایا دلم را ربودن؛

گفت: پیش ازمن؟

گفتم خدایا چقدر دوری؛

گفت: تو یا من؟

گفتم خدایا کمک خواستم؛

گفت: غیر ازمن؟

گفتم خدایا دوستت دارم؛

گفت: بیشتر ازمن؟




دل



دلم

...

چه راحت می شکند

...

صدایی لرزان

بغض

...

چه ساده

کاش کنارم بود




+ -




 وقتی بعلاوه خداباشی میتوانی منهای هرچیز دیگری زندگی کنی
 وقتی بعلاوه خداباشی میتوانی منهای هرچیز دیگری زندگی کنی




تفلد



تفلده :دی

http://dl.3sotdownload.com/dl/89/6/Tavalod%20-%20Golhaye%20Rangin%20Kaman%202.mp3




پسرک



فکر کردن به پسر جوانی در همین نزدیکی که چند روز مانده به عقدش بر اثر حادثه ای بس اتفاقی و مضحک، هر دو پایش قطع می شود

ادمی را تکان می دهد....




وصیت...



از وصیت نامه شهید سید مهدى رجب بیگى

آنگاه که درون خویش را از خود تهى یافتى و بیرون از خویش راخالى از خدا، قرآن بخوان. آنگاه که در دریاى خروشان زندگى، در چنگال طوفان جهل و ترس ‏اسیر شدى و ساحل صلاح و صلح و کشتى نجات و رهائى را آرزو کردى، قرآن بخوان.

آنگاه که عقلت، احساسات را به بند کشید و فکرت، عشقت را و قوه پیوستن به یزدان با نیروى عرفان را، از دست‏دادى، قرآن بخوان.

آنگاه که در کوچه باغهاى یاس، حیران و سرگردان، ناامید وپریشان، در جستجوى قطره‏اى آب، کشتزار خشک و قحطى زده اندیشه‏ات‏را تسلى مى‏دهى، از دریاى بیکران امید لَختى برگیر و، قرآن ‏بخوان.

آنگاه که مرگ را ختم و معاد را وهم و پندار خود را حتم یافتى، قرآن بخوان.

آنگاه که غرور، وجودت را گرفت و تفاخر، شعورت را و ذلت‏ خویش ‏را عزت یافتى و نخوت خویش را همت، قرآن بخوان.

آنگاه که از فرط جهالت، امانت را از یاد بردى و به خیال‏ سعادت، اسیر ضلالت گشتى، قرآن بخوان.

آنگاه که خود را خدا یافتى، یا خدا را جدا از خود و یکى بودن ‏شرک را توحید پنداشتى و شمع را خورشید، قرآن بخوان.

آنگاه که مرگ خود را دور دیدى و حیات خویش را جاوید یافتى ودنیا و آخرت را جدا از هم و دنیادارى و بهشت را در کنار هم، قرآن بخوان.

آنگاه که از درستى گسستى و بر مرکب سستى نشستى و به پستى ‏پیوستى و در منجلاب تباهى، رهائى را خواستى، قرآن بخوان.

آنگاه که نهایت‏ سعادت را بودن و شهادت را نهایت ‏حیات پنداشتى‏ و ماندن را شرافت و رفتن را ضلالت و شدن را حماقت، قرآن بخوان.

آنگاه که از بیعت ‏با تاریکى و غیبت نور خسته شدى، قرآن بخوان.

آنگاه که نسیان گریبانت را گرفت و عصیان دامانت را و معصیت ‏خویش را معصومیت پنداشتى، قرآن بخوان.

آنگاه که گذشته را حسرت و حال را عسرت و آینده را حیرت احساس ‏کردى، شب قدر را به یاد آور، قرآن بخوان.

آنگاه که در دره‏هاى پستى و زبونى، در جستجوى راهى به سوى قله ‏انسانیت، سنگستان را درمى‏نوردى و همچون اسیر زندانى ‏دریچه‏هائى را مى‏جوئى، قرآن بخوان. آنگاه که در دل سیاه شب و در اعماق تاریک ظلمات، شمع وجودت از شور و التهاب مى‏سوزد و درآرزوى صبح و سپیدى، افق را به امید نظاره فلق مى‏نگرى تا شاید طلوع فجر را در نیمه شب تماشا کنى، قرآن را باز کن تا در فلق ‏برگ‌هایش و در افق اندیشه‏ات فجر را ببینى، قرآن بخوان.

منبع: مى‏رویم تا خط امام بماند، زندگینامه و مجموعه مقالات شهیدسید مهدى رجب‏بیگى




کور بودم



چیزی که فکر می کردم درون او هست

وتلاش کردند متقاعدم کنند که نیست

بود

...

خدا کمک کنه کور خود بینای مردم نباشیم

...

یا زهرا س




روزی



دلم می خواهد...

اللهم الرزقنا....




جمعه ی ناجور



چه جمعه ی دلگیریست

با جمعه های قبل متفاوت است

...




<      1   2   3   4   5      >

Copyright © 2007, Design By HarimeYas.ir